درسال ۲۰۱۸ در دنیا چه مکان کشف نشدهای روی کرهی زمین میتواند وجود داشته باشد؟ این که امروزه دانشمندان جنگل دستنخوردهای را برای مطالعه پیدا کنند، بسیار بعید به نظر میرسد، جایی که با بولدوزر به جان آن نیافتاده باشند و برای بهدست آوردن مواد معدنی باارزش و الوار، متر به متر آن را بهرهبرداری نکرده باشند. اما در کمال شگفتی یک پژوهشگر ولزی به نام جولیان بیلیس در بهار سال جاری سرپرستی تیمی ۲۸ نفره متشکل از دانشمندان با حوزههای تخصصی مختلف بههمراه کارشناسان لجستیکی، صخرهنوردها و فیلمبرداران را بر عهده گرفت تا به مطالعه و مستندسازی یک جنگل بکر در بالای کوهی در کشور موزامبیک بپردازد.
داستان ماجراجویی در کوه لیکو (Lico) به ۶ سال پیش برمیگردد، زمانی که جولیان بیلیس، دانشمند طرفدار حفظ منابع طبیعی و پروانهشناس، با استفاده از گوگل ارث بهصورت اتفاقی جنگلی را در بالای یک کوه در موزابیک شناسایی کرد. این اولین باری نبود که جولیان بیلیس چنین جنگلی را در آفریقا کشف میکرد، در واقع او ۱۵ سال است که برای کشف جنگلهای واقعشده در ارتفاعات بالا در قارهی آفریقا از ابزار گوگل ارث استفاده میکند.
در ماه فوریهی سال ۲۰۱۷ میلادی [اواسط زمستان ۱۳۹۶] بیلیس یک پهباد را به پایین این صخرهی ۱۳۰ متری (یا به اصطلاح تکصخره) منتقل کرد تا مطمئن شود که در بالای آن یک جنگل وجود دارد. این کار برای جولیان بیلیس اصلا راحت نبود. زمینهای اطراف کوه لیکو را مزارع کوچک متعلق به کشاورزان مانند مزارع چای، درختهای اکالیپتوس و زمینهای جنگلی فرا گرفته است. در آن جا هیچ نوع جادهی صاف و هیچ هتلی وجود ندارد. برای رسیدن به صخرهی لیکو باید از رودهای پرآب عبور کرد و کیلومترها در پوششهای گیاهی و جنگلی انبوه پیاده طی کرد.
با این که افراد محلی از منابع طبیعی موجود در زمینها و جنگلهای اطراف کوه لیکو بهرهبرداری میکنند، اما وجود دیوارههای بلند و پرشیب این تکصخره باعث شده تا رسیدن به زمین بالای آن برای انسانها تقریبا غیرممکن شود و در نتیجه جنگل بالای صخره کاملا دستنخورده باشد. با این حال دانشمندان بعدها متوجه شدند که حداقل یک بار انسانها در آنجا بودهاند.
برای بیلیس و تیم تحت سرپرستی او کشف کوه لیکو یک فرصت استثنایی برای مستندسازی سیارهی زمین و آبوهوای در حال تغییر آن قرار داد. جنگل واقع در بالای کوه، آن طور که یکی از اعضای گروه اکتشاف بعدها نوشت، یک کپسول زمانی است. مستندسازی کوه لیکو راه را برای برنامهریزی بهمنظور حفظ منابع طبیعی موزابیک هموار میکند. بیلیس معتقد است کشف و مستندسازی جنگل لیکو بخشی از یک برنامهی حفاظت منابع طبیعی کوههای شمال موزابیک خواهد بود.
ماتیمله (Matimele)، سرپرست موزابیکی گروه نیز معتقد است که کشف گونههای جدید و تنظیم شناسنامهی این کوه میتواند به درک کاملتری از تنوع بیولوژیکی در موزابیک منجر شود. ماتیمله اضافه میکند که تلاشها برای حفظ منابع طبیعی اطراف کوه لیکو میتواند در آینده به جوامع محلی که برای امرار معاش و تهیه غذای خود به جنگلهای این منطقه وابسته هستند و در درازمدت از پدیدهی جنگلزدایی آسیب خواهند دید کمک کند. او میگوید:
این کار به ما برای تعیین استراتژی نحوهی استفاده از منابع زمین کمک کند.
بیلیس، ماتیمله و یک «گروه رویایی» از دانشمندان بهمدت دو هفته در ماه مه، در کوههای موزامبیک دور هم جمع شدند. آنها سه کمپ برپا کردند:
- یک کمپ اصلی در پای کوه
- کمپ ماهوارهای در بالای کوه
- و یک کمپ دیگر در یک کوه مجاور به نام کوه سوکون، جایی که جنگلهای بارانی با نرخ هشداردهندهای توسط کشاورزان از بین میروند.
در این ماجراجویی دو نفر از بهترین صخرهنوردهای دنیا نیز حضور داشتند و در طول پرواز به دانشمندان یاد دادند که چگونه از دیوارهی تکصخره بالا بروند. در این تیم رویایی سه دانشمند موزامبیکی برای مستندسازی حیاتوحش و پوشش گیاهی لیکو نیز حضور داشتند، همچنین یک آشپز، پزشک و کارشناسانی از هر رشته، از تاریخگذاری کربنی گرفته تا کارشناسان پستانداران کوچک حضور داشتند، و البته یک متخصص پروانه با ۸۴ سال سن آنها را همراهی میکرد.
اندرو رایت و سونر کرت از پایگاه خبری ورج با اعضای این تیم گفتگو کردهاند؛ در ادامهی این گزارش به نقل قولهای این دو خبرنگار و بخشهایی از مصاحبهها خواهیم پرداخت:
ما با ۲۳ نفر از اعضای گروه در مورد این سفر پرماجرا مصاحبه کردیم. طبق گفتهی همهی آنها این سفر یک تجربهی تکرارنشدنی در زندگی آنها بود. بهمنظور شفافیت بیشتر، مصاحبههای انجام گرفته ادیت و خلاصه شدهاند.
پیدا کردن لیکو
جولیان بیلیس؛ متخصص مناطق حفاظتشده و تنوع بیولوژيکی، استاد تمام دانشگاه آکسفورد بروکس میگوید:
من بهصورت سیستماتیک در حال بررسی مناطق شمالی موزامبیک با استفاده از عکسهای ماهوارهای گوگل ارث بودم که به ناحیهای که به منطقهی کوهستانی که در آن کوه سوکون قرار داشت، رسیدم. کوه سوکون در بین کوههای مابو و نامولی (دو کوه مجاور واقع در این منطقه) قرار دارد. در عکسهای ماهوارهای درست در پایین آنها یک کوه شبیه دهانهی آتشفشان دیدم که مرکز آن گرد و تیره بود. من با خودم فکر کردم که خدای من این جا باید یک جنگل باشد. روی نقشه زوم کردم و به جزئیات نگاه کردم. من میتوانستم ببینم که زمینهای اطراف این کوه تحت کشت قرار داشتند و بهصورت شدید بهرهبرداری شده بودند و جادههای خاکی و چیزهای دیگری وجود داشت. اما پایه و بالای کوه کاملا دستنخورده و سبز تیره بود و شواهدی از دخالتهای انسانی دیده نمیشد.
من بیشتر بر دهانهی کوه زوم کردم و دیوارههای آن را دیدم که از گرانیت صاف ساخته شده بود. این کوه یک تکصخره بود. دیوارههای آن شیبدار و صاف بودند که کوه را تبدیل به چیزی شبیه دژ کرده بود. در این جا بود که هیجانزده شدم، چون اگر شما نتوانید به بالای این تکصخره بروید بنابراین جنگل آن کاملا دستنخورده، بینظیر و بسیار کمیاب خواهد بود. من به مکانی نگاه میکردم که در طول تاریخ انسانی در آنجا پا نگذاشته بود، یا حداقل یکبار انسانهای کمی در آنجا حضور داشتهاند.
جاناتان تیمبرلیک؛ گیاهشناس مستقل توضیح میدهد:
من در گوگل ارث به این منطقه نگاه کردم و فهمیدم که شرایط بسیار بسیار غیرعادی دارد. پوشش گیاهی در بالای کوه بسیار پرپشت بود، در واقع بهنوعی شبیه جنگل بود. شما با استفاده از عکسهای ماهوارهای هیچوقت نمیتوانید مطمئن شوید که چنین جایی دارای پوشش گیاهی بسیار ضخیم و پرپشت است یا این که یک جنگل واقعی است، اما در هر صورت بسیار جالب بود.
گردآوری تیم
بیلیس بهعنوان یک اکتشافگر باتجربه میدانست که انجام چنین اکتشاف پیچیدهای به چیزهایی بیشتر از ماشینهای جیپ، چادر و نیروی اراده نیاز دارد. برنامهی او این بود که به یک جنگل کاملا ناشناخته در بالای یک صخرهی عمودی ۱۳۰ متری با ارتفاعی دو برابر ارتفاع برج پیزا قدم بگذارد. ماتیمله؛ محیطبان، مسئول موزه ملی گیاهان خشک در موزامبیک میگوید:
من با جولیان بیلیس ۱۰ سال پیش و در جریان یک سفر اکتشافی آشنا شدم. ما در سال ۲۰۰۸ برای مطالعهی کوه مابو در یک تیم حضور داشتیم. از آن زمان تا کنون همواره با او در ارتباط بودم و در چند سفر اکتشافی دیگر او را همراهی کردهام. وقتی او خبر وجود چنین جنگلی را به من داد بسیار هیجانزده شدم. بعد از گرفتن مختصات کوه لیکو از بیلیس، این شانس را پیدا کردم تا در گوگل ارث عکسهای جنگل را بررسی کنم. وقتی عکسها را نگاه میکردم با خود گفتم : «واوو، چه گنجینهای، شگفتانگیز است».
مایک برویین؛ کارشناس لجستیک و رابط افراد محلی:
جولیان مدتها بود که در مورد این کوه صحبت میکرد، البته تا حدی بهصورت مخفیانه، چون شما نمیتوانید مختصات دقیق چنین مکانی را فاش کنید. اما او به من گفت: « نگاه کن، من جنگلی پیدا کردهام که تا حالا کسی آنجا نرفته است. من میخواهم به آنجا بروم. میخواهم یک گروه رویایی از دانشمندان را گرد هم بیاورم».
سایمون ویلکاک مدرس جغرافیای زیستمحیطی، دانشگاه بانگور:
جولیان یک ایمیل به من فرستاد و از من پرسید آیا میخواهم او را همراهی کنم. من خیلی هیجانزده شده بودم. اما یک فرد آکادمیک نمیتواند برای کارهای اکتشافی خیلی هیجانزده شود. چون شما باید درخواست حمایت مالی از دانشگاه کنید و تنها در ۱۰ درصد موارد با درخواست شما موافقت میشود.
جولیان بیلیس: من میدانستم که به یک صخرهنورد حرفهای احتیاج دارم بههمین دلیل با خودم فکر کردم «خب، بهترین صخرهنوردی که میشناسم کیست؟» واضح بود که جولز لاینز بهترین صخرهنوردی بود که میشناختم. با او تماس گرفتم و سپس با هم به بررسی تصاویر گرفته شده از پهباد پرداختیم تا نحوهی بالا رفتن از صخره را ارزیابی کنیم.
مت کوپر آشپز گروه: من در سال ۲۰۰۹ در آفریقا بودم و بهعنوان آشپز در یک کمپ در دریاچه مالاوی کار میکردم. جولیان بیلیس هم در آن نواحی حضور داشت. با او آشنا شدم و با هم صمیمی شدیم. او از ماجراجوییهایش در کوه مابو تعریف میکرد. یک روز جولیان به من گفت: «میدانی، شاید یک روز دوباره گذر ما به همدیگر افتاد».
مقالههای مرتبط:
ونسا موآنگا؛ زیستشناس دریایی، موزهی تاریخ طبیعی ماپوتو: من کارآموز موزهی تاریخطبیعی در موزامبیک هستم. وقتی شما میخواهید در کشور موزامبیک کار تحقیقاتی و اکتشافی انجام دهید بسیار مهم است که دانشمندان محلی نیز در کنار شما باشند. ما در گروه خود چهار کارشناس و دانشمند موزامبیکی داشتیم.
جف باربی (Jeff Barbee)؛ ژورنالیست و کارگردان فیلم Earth Aliance: بسیار کم پیش میآید که شانس حضور در یک گروه اکتشافی را پیدا کنید که تکتک افراد آن از بهترینهای رشتهی تخصصی خود باشند. نهتنها افرادی که در زمینهی مهارتی خود بهترین هستند، بلکه افرادی که روحیهی همکاری دارند و با یکدیگر مهربان هستند، افرادی که باعث میشوند خستگی سفرهای ماجراجویانه کمتر شود و روحیهی گروه بالاتر رود.
بیلیس درمورد تیم خود همچین توضیح میدهد:
تیمی که من برای این اکتشاف انتخاب کردم در واقع نهایت استفاده از ۳۰ سال تجربهی من در انجام کارهای اکتشافی بوده است. تیمی که من گردآوری کردم بهترینها در دنیا هستند. آنها بهترین در رشتهي تخصصی خود هستند. در بین آنها بهترین صخرهنوردها حضور دارد. در بین آنها افرادی حضور دارند که در کار سازماندهی، نظارت و انجام کارهای لجیستکی در این وسعت و با این طبیعت در دنیا بهترین هستند.
آمادگی برای صعود
گرد آوردن ۲۸ نفر از سراسر دنیا و آماده کردن آنها برای فرستادن به سه کمپ در موازمبیک (کمپ اولیه، کمپی در بالای کوه لیکو و کمپی در کوه سوکون) به حجم بسیار زیادی برنامهریزی نیاز دارد. همچنین همراه کردن کارشناسان، از جمله دانشمندان و سازماندهندگان موزامبیکی، برای شروع به کار پروژه بسیار ضروری بود.
رولاند واندهون؛ پزشک گروه، مدیر فنی بنیاد ایدز کودکان در تانزانیا: قبل از اعزام به سفر چند شب نخوابیده بودم. من همه چیز را یکبار، دوبار و سه بار چک کردم. همه چیز را چند بار چک کردم تا مطمئن شوم که از همه چیز به اندازهی کافی دارم. سپس به تمام اتفاقاتی که ممکن بود بیافتد فکر کردم، چون که شما در سفر به یک جنگل ناشناخته نمیدانید که چه حوادثی ممکن است اتفاق بیافتد. شما اعضای گروه را نمیشناسید و از پیشزمینهی پزشکی آنها آگاهی ندارید. شاید برخی از آنها بیماریهایی دارند که شما از آنها آگاه نیستید، شاید کسی دیابت یا شرایط خاص قلبی دارد. این جور چیزها فکر شما بهعنوان یک پزشک را مشغول میکند.
آرا مونادجم؛ پستاندار شناس، دانشگاه سوآزیلند: برای این سفر اکتشافی دو هفتهای دقیقا دو دست لباس با خودم بردم. بقیهی لوازم من همگی ابزارهای علمی بودند. برای مثال برای گرفتن خفاشها با خودم تور برده بودم، همین طور کیفهای مخصوص برای حمل خفاشها داشتم. همچنین چندین ابزار برای اندازهگیری و وزن کردن حیوانات مختلف با خودم برده بودم.
کوپر: جولیان نتوانست برای من حمایت مالی فراهم کند. او تصمیم گرفت هزینهی بلیطهای پرواز من را از جیب خود بپردازد. من واقعا قبل از سفر وقت کافی برای برنامهریزی نداشتم.
بیلیس در این مورد میگوید:
شباهت بسیار زیادی بین کاری که ما انجام میدهیم با کاری که کاشفان بزرگ در ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال پیش انجام میدادند وجود دارد. ما الآن هم از روشهای جابهجایی مختلفی مانند هواپیما، خودروها و دوچرخه استفاده میکنیم. اما قسمت اصلی سفر ما با پای پیاده انجام میشود. ما از این روشهای جابهجایی استفاده میکنیم تا وقتی که به انتهای جاده میرسیم که عموما یک روستا یا جایی شبیه آن است. از آن جا به بعد دیگر نمیتوان از خودرو یا موتور استفاده کرد. شما در این جا باید هماهنگیهای نهایی را با راهنماها و باربرها انجام دهید و بعد از دعای خیر رئیس آن روستا یا قبیله به سوی جنگل یا هر جای دیگری که قصد اکتشاف آن را دارید حرکت میکنید.
مونادجم: من در سوئیس زندگی میکنم و از آنجا به ژوهانسبورگ پرواز کردم و از ژوهانسبورگ به نامپولا آمدم. سپس همهی ما در خودروهای دودیفرانسیل جا گرفتیم و سفر زمینی ما از آن جا شروع شد. بهصورت دقیق یادم نیست که چند ساعت در راه بودیم اما احساس میکردم که انگار این سفر زمینی پر از دستانداز و خستهکننده هیچوقت تمام نخواهد شد. در نهایت به سایت از پیش تعیینشده در انتهای جادهی گلآلود رسیدیم. شاید ساعت ۹ شب بود. من از ساعت ۴ صبح بیدار بودم و برای رسیدن به مکان استراحت لحظهشماری میکردم؛ اما آنجا به ما گفتند که باید نیم ساعت پییادهروی کنیم تا به مقر اصلی برسیم، آن هم در حالی که قسمتی از کیفها و کولههای سنگین را خودمان حمل میکردیم.
موآنگا: تعداد افراد گروه بسیار زیاد بود و همهی آنها به زبانهایی مختلفی صحبت میکردند. ارتباط برقرار کردن و فهمیدن منظور دیگران بسیار پیچیده بود. من نمیتوانستم بهدرستی سخنان آنها را بفهمم؛ چون بسیار سریع حرف میزدند. در واقع در دو روز اول اصلا حرفهای همدیگر را درست متوجه نمیشدیم. اما در روزهای بعد اوضاع کمی بهتر شد. آنها افراد مهربانی بودند و طوری رفتار میکردند که بقیه احساس راحتی کنند. ما هم طوری رفتار میکردیم که آنها احساس راحتی کنند. افراد محلی به زبان خود من صحبت میکردند بنابراین من وظیفهی مترجمی را بر عهده گرفته بودم و این کار باعث شد با دیگر اعضای گروه صمیمیتر شوم.
برویین: من باید مذاکرات زیادی انجام میدادم، باربرها و کارگران زیادی استخدام میکردم، وسایل آشپزی تهیه میکردم و کارهای این چنینی. شما باید مدام با همه افراد، چه افراد محلی چه همنوردان خود حرف بزنید و در تعامل باشید. افراد گروه باید از فرودگاه به سایتها میآمدند یا از یک سایت به سایت دیگر میرفتند بنابراین مدام رانندگی میکردم و با دیگر رانندهها هماهنگ میکردم. چادرهای زیادی باید برپا میشد و تجهیزات داخل چادرها برای اقامت دانشمندان فراهم میشد. همیشه باید آتش کنار چادرها روشن میماند. در کل کارهای کلی کمپ بسیار زیاد بود.
باربی: افراد محلی مانند نگهبانان این محیطزیست شگفتانگیز هستند. ما میبینیم که امرار معاش افراد محلی برای مدتهای طولانی حول این جنگلها شکل گرفته است. آنها علاقهی زیادی به حفظ این جنگلها دارند؛ چون برای مثال هیزم خود را آنها تامین میکنند، همینطور در بعضی موارد غذا و داروهای خود را از آن استخراج میکنند و حتی از آن بهعنوان پناهگاه استفاده میکنند. افراد محلی در زمان درگیریها برای پنهان شدن از جنگلهای انبوه استفاده میکنند.
اما امروزه در بسیاری از قسمتهای آفریقا این افراد محلی هستند که در نهایت تصمیم میگیرند این درختان قدیمی را به خاطر الوار گرانبهای آنها از بین ببرند. آنها اغلب با همکاری شرکتهایی از کشورهای دیگر مانند پرتغال و چین این کار را انجام میدهند. آنها به افراد پول میدهند تا درختان را قطع کنند تا بتوانند الوارهای آنها را بفروشند.
جوآنا آسبورن، گیاهشناس باغهای گیاهشناسی کیو (Kew) لندن توضیح میدهد:
ما یک فرد محلی را با خود بردیم، یک شخص بسیار مهربان. یکی از دستهای او معلول بود با این با دست دیگر خود میتوانست راه ما از بین گیاهان انبوه را با یک قمه باز کند و به ما در حمل کولههایمان کمک کند. او ما را در داخل جنگلهای انبوه پیش میبرد و ما هم دائما از او سوالاتی در مورد جنگل و حیوانات آن میپرسیدم. ما اطلاعات جالبی از او بهدست آوردیم، برای مثال افراد بومی از پوست تنهی یک نوع درخت برای درست کردن ظرف حمل برنج در هنگام برداشت استفاده میکنند. بنابراین همان طور که میبینید این جنگل توسط افراد بومی مورد استفاده قرار میگیرد.
برویین: افراد بومی آن منطقه ابتدا فکر میکردند که ما بهدنبال اکتشاف مواد معدنی و فلزی یا چیزهایی از این قبیل هستیم. آنها چیزهایی مثل سنگ و فلز در دست میگرفتند و به سوی ما میآمدند و میگفتند «به این نگاه کن» ما هم میگفتیم «نه نه، ما به دنبال اینها نیستیم». در نهایت توانستیم به آنها بفهمانیم که ما در حال مطالعهی تنوع زیستیمنطقه هستیم، یعنی کل انواع گیاهی و جانوری منطقه. اما بعد از آن، افراد محلی با حیواناتی نظیر کاملئون به سراغ ما میآمدند. حتی به یاد دارم که یکی از آنها یک مار پاف ادر را را روی چوب گرفته و برای ما آورده بود.
صعود به کوه لیکو
اغلب کارهای علمی شامل بالا رفتن از یک صخرهی تقریبا عمودی ۱۳۰ متری نیستند!
باربی: بسیاری میپرسند «خب چرا از یک هلیکوپتر استفاده نکردید؟». مشخص است که این افراد از میزان حمایت مالی که این روزها از کارهای تحقیقاتی و اکتشافی میشود خبر ندارند. استفاده از هلیکوپتر برای بزرگترین تحقیقات علمی در سراسر دنیا نیز از فهرست خارج شده است. تنها راهی که میتوانستیم بهصورت اقتصادی و در بازهی زمانی تعیین شده به بالای کوه لیکو برسیم بالا رفتن از آن بود.
جولز لاینز صخرهنورد حرفهای درمورد صعود از این کوه توضیح میدهد:
من در سنگاپور و برزیل کار کردهام. من در سراسر جهان بهعنوان ناظر امنیتی در کارهایی که در آنها استفاده از طناب لازم است حضور داشتهام، برای مثال در اسکلهها و سکوهای نفتی. در واقع کار من در ۲۵ سال گذشته همین بوده است. تمام زندگی من با بالا رفتن از جایی ارتباط دارد.
سال پیش جولیان مرا به خانهی خود دعوت کرد و تصاویری از کوه لیکو به من نشان داد و میخواست بداند که آیا بالا رفتن از آن امکانپذیر است یانه، و اگر امکانپذیر است به چه امکاناتی نیاز خواهد داشت. آن زمان افکار زیادی در سر من وجود داشت. آیا سطح صخره خیس خواهد بود؟ آیا دائما باران خواهد بارید؟ و همینطور به این فکر میکردم که آیا حیوانات وحشی در بالای کوه وجود دارند یا نه؟ آیا ممکن بود توسط یک مار گزیده شوم و بمیرم؟
مونادجم: وقتی از کمپ خارج شدیم و به پایهی کوه رسیدیم، آنجا بود که متوجه شدم بالا رفتن از کوه چقدر کار جدی و سختی خواهد بود. وقتی به بالا نگاه میکردیم نمیتوانستیم بالای صخره را ببینیم. وقتی تجهیزات را به من متصل کردند، نگرانی شدیدی به من دست داد که آیا واقعا میتوانستم از این دیوارهی عمودی بالا بروم یا نه. از لحاظ فیزیکی بالا رفتن از آن ممکن به نظر نمیرسید. در ابتدای کار و تا نصف ارتفاع صخره من بهسختی بالا میرفتم بهطوری که تمام توان خودم را از دست داده بودم، چون از تکنیک صحیح استفاده نمیکردم. در واقع تنها کاری که میکردم این بود که وزن خودم را با دستانم بالا می کشیدم. اما در میانهی راه متوجه شدم که اگر قرار باشد همین طور ادامه بدهم هیچگاه به بالای صخره نخواهم رسید. باید یاد میگرفتم که چگونه از ابزار به درستی استفاده کنم تا فشار کمتری تحمل کنم.
در حین بالا رفتن از لیکو دستانم من به کلی نابود شدند. تا پایان سفر نمیتوانستم از دستانم به درستی استفاده کنم. هر دو دستم به شدت تاول زده بود.
ماتیمله: من تا آن زمان از طناب برای بالا رفتن از کوه استفاده نکرده بودم. بنابراین این تجربه برای من بسیار هیجانانگیز بود. پیش از آن فقط در کیپتاون افرادی را دیده بودم که برای بالا رفتن از کوه از طناب استفاده میکردند؛ اما خودم هیچگاه چنین کاری انجام نداده بودم. بنابراین کمی احساس نگرانی میکردم، به خصوص وقتی که کمی بالا رفتم و به پایین نگاه کردم. شما از این که میبینید چقدر از زمین فاصله دارید دچار ترس میشوید و با خود فکر میکنید که اگر طناب پاره شود چه؟ اما اتفاقی نیافتاد و به سلامت صعود کردیم.
باربی: تکتک افرادی که میخواستند از صخره بالا بروند توانستند با موفقیت به بالای کوه برسند و این نشانی از میزان صبر و شکیبایی دو صخرهنورد حرفهای ما، جولیان لاینز و مایک روبرتسان بود. من آنها را تماشا میکردم که ساعتها یک موضوع را بارها و بارها توضیح میدادند. اگر کسی واقعا در بالا رفتن به مشکل برمیخورد آنها از لاین دوم بالا میرفتند (دو لاین طناب برای بالا رفتن و پایین آمدن ایجاد شده بود) و به معنای واقعی کلمه در نهایت مهربانی و شکیبایی و آرامی به آنها میگفتند که در هر لحظه کدام دست یا پای خود را چگونه حرکت دهند. آنها با ما مانند مادر مهربان رفتار میکردند.
مقالههای مرتبط:
تیمبرلیک: من به خودم قوت قلب دادم که باید این کار را انجام بدهم، کاملا مصمم بودم که بدون تردید از صخره بالا بروم و فکر میکنم چند نفر دیگر هم مانند من به ترس خود غلبه کردند و فقط بر بالا رفتن از دیواره تمرکز کردند. شما باید تصمیم بگیرید که صعود کنید و فقط کار خود را انجام دهید. نباید زیاد فکر کنید، فقط تصمیم بگیرید که آن کار را انجام دهید و جلو بروید و آن را انجام دهید. اما کار خیلی طاقتفرسایی بود.
برویین: وقتی طنابها سر جای خود قرار گرفتند، جولیان لاینز میتوانست در ۱۱ دقیقه به بالای صخره برسد، در حالی از هیچ یک از آن ابزارهای مخصوص برای بالا رفتن را استفاده نمیکرد. او فقط طنابها را در دست میگرفت و تا بالا بهصورت عمودی میدوید. نگاه کردن به او واقعا شگفتانگیز بود. ولی من با تمام ابزارهای کمکی این کار را در ۴۰ دقیقه انجام دادم. برخی از افراد گروه یک ساعت تا دو ساعت طول میکشید تا به بالا برسند. به نظر من هیچکس به اندازهی این دو صخرهنورد نمیتواند به مفهوم سوپرمن نزدیک باشد.
منظرهی بالای کوه
برای کسانی که از تکصخرهی لیکو بالا رفتند، منظرهی بالای آن یک تجربهی بینظیر بود.
باربی: وقتی به بالای کوه رسیدم به یاد دارم که شدیدا نفس نفس میزدم. عرق کرده بودم؛ بهنحوی که قطرههای عرق از صورتم روی چکمههایم میچکید. در ماه مه در قسمت جنوبی آفریقا فصل زمستان است، با این حال هوا گرم بود. در بالای کوه پروانههای زیادی در حال پرواز بودند. در واقع من توسط پروانهها محاصره شده بودم، برخی از آنها نزدیک من بودند، برخی بزرگ و برخی کوچک. من سر جایم ایستاده بودم و در حالی که نفس نفس میزدم توسط پروانهها محاصره شده بودم. آن موقع بود که متوجه شدم در مکان نادری قدم گذاشتهام. شاید این جملات من چندان علمی نباشد؛ اما احساس عجیبی به من دست داده بود. با این که پیش از آن در سفرهای اکتشافی زیادی شرکت کرده بودم؛ اما وقتی وارد جنگل لیکو شدم با خودم گفتم: «واوو، این جا بسیار خاص است».
لاینز: همه چیز بسیار وهمانگیز بود. وقتی به اطراف نگاه میکردی اولین چیزی که به ذهنت میرسید، این بود که پروانههای بسیار زیادی بین درختان وجود داشت.
بیلیس میگوید:
در بالای کوه احساسات بسیار زیادی به من هجوم آورده بود. احساس خاص رسیدن به هدف، احساس شگفتانگیز ماجراجویی، احساس شگفتانگیز هیجانزدگی و در کل احساس شگفتی زیاد. وقتی در جنگل راه میرفتید، به صداها گوش میکردید، به بالا به تاج درختان نگاه میکردید، به پایین نگاه میکردید و ردپای حیوانات کوچک را میدیدید، همهی اینها بسیار هیجانانگیز بود و احساس عجیبی در شما ایجاد میکرد. ما با دیدن ردپاها، که برخی تازه و برخی کهنه بودند، فهمیدیم که پستانداران کوچک گوناگونی در این جنگل زندگی میکنند.
ویلکاک: شما باید صبر میکردید تا آدرنالین خونتان پایین بیاید و بعد شروع به قدم زدن در جنگل میکردید.
آنا گلدیس؛ تکنیسین آزمایشگاه و پستاندارشناس، پارک ملی گرونگوسا شگفتی خود را چنین بیان میکند:
آنجا مثل بهشت بود. از تعجب دهانم باز مانده بود. درست مثل مناظری بود که در تلوزیون میبینید. تجربهی بسیار متفاوتی بود. خیلی زیبا بود.
ماتیمله: مانند این بود که پرواز میکردید. وقتی به پایین کوه نگاه میکردید میتوانستید الگوی زمینهای کشاورزی را ببینید. میتوانستید ببینید که چگونه جوامع محلی بین پوششهای گیاهی طبیعی رشد کرده بودند و چگونه چهرهی طبیعت در اثر فعالیتهای انسانی دگرگون شده بود.
برویین: شما روی این صخرهی گرانیتی بسیار بزرگ ایستادهاید و به دوردستها نگاه میکنید. از آن بالا میتوانید تا کیلومترها زمینهای کشاورزی، پوششهای گیاهی و وسعت دخالت انسان در محیط زیست را ببینید. آن جا بود که وسعت زیاد جنگلزدایی در این ناحیه به خاطر کشت اوکالیپتوس را درک کردم. شما آنجا ایستادهاید و به این فکر میکنید که ۵۰، ۶۰ یا ۷۰ سال پیش همهی این زمینها پوشیده از درختهای بومی آفریقا بود. این موضوع باعث ناراحتی شما میشود، چون متوجه میشوید که همهی آن جنگلها از بین رفتهاند و دیگر قرار نیست برگردند. اوضاع تغییر یافته است و از این به بعد هم بیشتر تغییر میکند. شما در آن لحظه متوجه میشوید که در آخرین تکهی باقیمانده از این بهشت آفریقایی نابودشده ایستادهاید. بنابراین میتوانم بگویم که احساس افتخار میکردم که در آنجا بودم اما یک احساس ناراحتی در طول سفر مرا آزار میداد.
زندگی در کمپ
به مدت دو هفته اعضای تیم در چادرها و اقامتگاههای نزدیک به یکدیگر خوابیدند، غذا خوردند، کار کردند و به معاشرت با یکدیگر پرداختند. در بسیاری از سفرهای اکتشافی از این دست، تضاد شخصیتی بین اعضای گروه بهطور معمول روی میدهد، اما اعضای تیم کوه لیکو بهخوبی با یکدیگر کنار آمدند.
بیلیس: ما سه کمپ برپا کرده بودیم و هر کدام از آنها بهطور همزمان فعال بودند. یک کمپ ماهوارهای در بالای کوه لیکو و یک کمپ ماهوارهای دیگر در بالای کوه سوکون داشتیم، بین این دو کمپ نیز کمپ اصلی قرار داشت. کمپ اصلی به مرکز اصلی رفتوآمد افراد تبدیل شده بود. تیمها از کوه سوکون پایین میآمدند و پس از استراحت و انجام کارهای خود در کمپ اصلی به سمت کمپ لیکو به راه میافتادند. در طول سفر افراد وارد کمپ اصلی میشدند یا از آن خارج میشدند یا از آن جا عبور میکردند، آن جا در واقع شبیه ترمینال شده بود.
مقالههای مرتبط:
آزبورن: کمپهایی که بالای کوهها قرار داشتند نسبت به کمپ اصلی بسیار کوچکتر بودند و افراد در این کمپها دائما مشغول کار بودند، چرا که شما در کمپهای بالای کوههای پنجرهی زمانی کوچکی برای انجام تمام کارهایتان دارید، بنابراین نباید وقت خود را انجام کارهای متفرقه تلف کنید. اما در کمپ اصلی همه گپ و گفتکو میکردند و جکهای زیادی میگفتند. در واقع کمپ اصلی فضای بسیار مفرحی داشت.
ماتیمله: همه دور آتش جمع میشدند و غذایشان را میخوردند و داستانهایشان را تعریف میکردند و با شخصیت همدیگر آشنا میشدند.
بن هایس کارشناس لجیستیکی کمپ: هر روز با روز قبلی متفاوت بود. شما شاید در یک روز افراد را به فرودگاه میبردید یا از آن جا به کمپ میآوردید، که کار آسانی نبود چون باید هفت ساعت رانندگی میکردید. یا ممکن بود آن روز فقط مشغول تهیه خواروبار میبودید، یا این که با افراد محلی حرف میزدید و خواستههای رئیس قبیلهها را برآورده میکردید و مطمئن میشدید که همه چیز خوب پیش میرود.
مونادجم: بعضی روزها فقط نان داشتیم؛ ولی چیزی برای گذاشتن بین آن نبود. بعضی روزهای دیگر برشهایی از پنیر داشتیم اما نان نداشتیم. اما روی هم رفته همه چیز بهخوبی پیش رفت، به خصوص وقتی که جولیان در بالای کوه غذای نسبتا خوبی برای ما میپخت. من نمیدانم او چطور این کار را انجام میداد. او کمی پاستا میجوشاند و پنیر روی آن میریخت. غذای جولیان با این که ساده بود، اما بسیار خوشمزه میشد، یا حداقل ما آن قدر گرسنه بودیم که غذای او برای ما دلچسب به نظر میرسید.
کالین کانگدان؛ کارشناس پروانه: تنها چیزی که از آن عمیقا پشیمانم این است که یکی از افراد محلی با خود خوک آورده بود. ما باید از اعضای گروه پول جمع میکردیم تا خوک را بخریم؛ اما این کار را نکردیم. با این کار میتوانستیم گوشت تازه بخوریم، چیزی که در طول سفر از نعمت خوردن آن محروم بودیم.
کوپر: افراد تیم حدود ساعت هفت یا شش و نیم شام میخوردند. بعد از آن همه دور آتش جمع میشدیم و حدود ساعت ۱۰ به خواب میرفتیم. خیلیها قبل از ساعت ۱۰ میخوابیدند؛ اما من کمی بیشتر بیدار میماندم. اگر بخواهم صادقانه بگویم من بهعنوان آشپز همیشه کنار آشپزخانه و آتش بودم، بنابراین کمی بیشتر بیدار میماندم و از گرمی آتش لذت میبردم. بعضی وقتها هم کسی پیش من میآمد و با هم گپ میزدیم و نوشیدنی میخوردیم.
کانگدان: بعدازظهرهای ما بسیار عالی بود؛ چون همه از سر کار میآمدند و با همدیگر حرف میزدیم و مکالمات علمی با همدیگر داشتیم. در طول روز کمپ خلوت میشد؛ چون همهی افراد تیم به بالای کوهها میرفتند و مشغول انجام کارهای خود میشدند. اما بعدازظهرها در کمپ مانند یک جشن کوچک بود که همه غذا میخوردند و حرف میزدند و صدای خندهی آنها به گوش میرسید.
باربی: ما در سفر یک کارشناس پروانه ۸۴ ساله به اسم کالین کانگدان داشتیم که یکی از بهترینها و بادانشترین دانشمندان در حوزهی کاری خودش است. او بعدازظهرها کنار آتش مینشست و در مورد پروانهها حرف میزد و میخندید. بعدازظهرها کنار آتش بیشتر شبیه یک جشن بود که افراد دانشمند از حوزههای کاری خودشان با یکدیگر حرف میزدند و داستانهای خودشان را به همدیگر تعریف میکردند و سرشان را روی شانهها یکدیگر میگذاشتند. فرهنگ حاکم بر کمپ مانند یک تجربهی اکتشافی بود. مثل این بود که پسرهای نوجوان دور هم جمع شده باشند و کارتهای بیسبال خودشان را به همدیگر نشان دهند!
زندگی جانوری در جنگل دستنخورده
بعد از رسیدن به مقصد، دانشمندان شروع به تحقیق درمورد زندگی جانوری در کوههای لیکو و سوکون کردند. آنها دریافتند که چند نوع پستاندار کوچک، خزنده، دوزیست، خرچنگ، ماهی، چند عدد پرنده و حداقل دو نوع بزکوهی و گونههای متعددی از پروانه در بالای کوه زندگی میکنند. تیم پژوهشی در حال حاضر یک گونهی جدید از پروانهها را در این جنگل دستنخورده کشف کرده است. هم اکنون دادهها و اطلاعات DNAجمعآوریشده توسط دانشمندان در حال پردازش است تا مشخص شود که آیا آنها گونههای جدید جانوری بیشتری در این منطقه کشف کردهاند یا نه.
باربی: ما بسیار زود متوجه شدیم که در بالای کوه لیکو فقط چند پرنده وجود دارد. در واقع این جنگل صدای بسیار متفاوتی از سایر جنگلها داشت. شما در جنگلهای مناطق دیگر زمین در ساعت چهار صبح بهخاطر صدای جنگل و بهخصوص آن چه که ما آن را آواز سحر مینامیم از خواب بیدار میشوید. این آواز سحر بهمعنای واقعی کلمه شبیه فیلمهای موزیکال هالیوودی است، درست قبل از طلوع آفتاب صداهای دیوانهوار پرندگان و سایر حیوانات جنگل بلند میشود و انسان را از خواب بیدار میکند؛ اما جنگل لیکو اصلا این طور نبود. این جنگل بسیار کمصداتر بود، در واقع بیشتر شبیه قدم زدن در موزه بود.
مونادجم: من یک پرندهشناس مشتاق و همیشه بهدنبال رصد پرندهها هستم. من حتی یک عدد پرنده در طول پنج روز اقامتم در جنگل لیکو ندیدم. حتی یک عدد. این موضوع برای من بسیار شگفتآور بود. شما صداهای یک یا دو عدد پرنده را از دور میشنیدید و گهگاه صدای صدا زدن آنها به گوش شما میرسید اما من هرگز موفق به دیدن آنها نشدم. شاید عدم وجود پرنده در این جا این باشد که لانهی آنها توسط مورچهها خورده میشود. اما مطمئن نیستم، فقط یک حدس است.
کوپر: قورباغهها زیر چادرها زندگی میکردند و وقتی آنها را از زیر چادرها بیرون میکردیم، دوباره تعداد زیادی از آنها برمیگشتند.
مونادجم: آنجا موشهای عظیمالثه داشت، همینطور موشهای خاردار و موشهای با پوشش نرم که بهطو دائم در تلههایی که من کار میگذاشتم به دام میافتادند. چند نوع جانور حشرهخوار هم در تلهها گیر افتاده بودند. با این حال در به دام انداختن خفاشها چندان خوششانس نبودم.
دا کانسیاچو: من در بالای کوه نوع جالبی مدفوع پیدا کردم، با این حال نمیدانستم کدام جانور آن از خود به جا گذاشته است. با خودم گفتم: « باید بدانم این مال کدام جانور است.» من قسمتی از آن را برداشتم و در کمپ اصلی به مونادجم نشان دادم. او به من گفت که این مدفوع یک نوع موش کوچک است.
مونادجم: موشهای عظیمالجثهی این جنگل واقعا جانوران شگفتانگیزی هستند. این حیوان شبیه یک گربه با دم دراز و نازک است. موشهای بزرگ این منطقه شبیه موشهای دیگر مناطق زمین هستند؛ با این تفاوت که بهاندازهی یک گربه میرسند. آنها دمهای دراز زیبایی دارند.
بیلیس میگوید:
با بررسی دوربینهای تلهای و عکسهایی گرفتهشده از حیوانات گوناگون بهخصوص گونهی بزگوزنها، احساس حضور در یک منطقهی وحشی به انسان میدهد. وقتی تصویر گرفتهشده از یک گوزن توسط دوربینهای تلهای را دیدم، با شگفتی گفتم: «چه عالی، ما به این احتیاج داشتیم. ما به چنین عکسی نیاز داشتیم. این گوزن این بالا چکار میکند؟ چگونه به بالای این کوه رسیده است؟ جه مدت در این جا حضور داشته است؟» این جانور یک پستاندار است و در این منطقهی بکر به مدت طولانی زندگی منزوی داشته است. من کمی از مدفوع آن را جمعآوری کرده و به آزمایشگاه فرستادم تا مشخص شود که آیا یک گونهی جدید است یا نه.
آزبورن: یکی از اعضای تیم در آبهای جاری در جنگل بالای کوه گربهماهی پیدا کرد. او توانست گربهماهی را بگیرد. برای من این موضوع بسیار عجیب بود. گربهماهی در بالای کوه چه میکند.
بیلیس: من گونهی جدیدی پروانه در کوه لیکو کشف کردهام و این نوع پروانهی زیبا را به خاطر محل کشف آن، لیکو نامگذاری کردم.
عنکبوتها
یکی از حقایق عجیب جنگل لیکو این بود که علیرغم وجود تعداد کم پرنده، تعداد بسیار بسیار زیادی عنکبوت در آنجا وجود داشت و در هر گوشه از جنگل تارهای بزرگ عنکبوت مشاهده میشد.
ویلکاک: لیکو پوشیده بود از کرمهای پیلهساز و البته تعداد بسیار زیادی عنکبوت. در واقع تقریبا هر درخت با درخت مجاور خود توسط تارهای عنکبوت بزرگ و ترسناک متصل شده بود. وقتی در جنگل راه میرفتیم، همیشه نفری که در جلو بود مقدار زیادی تار عنکبوت بهصورتش میچسبید.
مونادجم: تنها راه پیادهروی در جنگل این بود که یک چوب را بهصورت عمودی جلوی خود میگرفتید تا تارهای عنکبوت به آن بچسبد. هر قدمی که در جنگل برمیداشتید به یک تار عنکبوت برمیخوردید. بهنظر من این موضوع نشانگر این بود که در این حوالی پرنده وجود ندارد؛ . اگر تعداد کمی پرنده در بالای کوه لانه داشتتند حتما این عنکبوتها را میخوردند.
ویلکاک: افراد تیم استراتژيهای ماتریکسمانند توسعه داده بودند، به این معنی که وقتی به ناگهان تارهای عنکبوت را چند سانتیمتری صورت خود میدیدند به سمت عقب خم میشدند تا به آنها برخورد نکنند.
لاینز: وجود عنکبوتها زیاد مرا آزار نمیداد. اما در جنگل لیکو کرمهای درختی بزرگ و پشمالو وجود داشتند و تعداد آنها هم بسیار زیاد بود. باور کنید که آنها بسیار بزرگ بودند و طول برخی از آنها به ۱۰ سانتیمتر میرسید. به یاد دارم که یکی از افراد تیم گفت که نباید به آنها دست بزنید چون بسیار سمی و خطرناک هستند.
جنگل
در بالای کوه، پژوهشگران متوجه شدند که جنگل لیکو دارای ویژگیهای نامعمولی است.
ویلکاک: ما به بررسی میزان کربن بالای سطح و کربن زیر سطح پرداختیم. برای تخمین کربن بالای سطح، یک ناحیهی ۲۰ در ۲۰ متر را تعیین کردیم و در داخل این ناحیه تک تک درختان با قطر بیش از ۱۰ سانتیمتر را شمارش کردیم. در ناحیهی تعیینشده نهالها و پوششهای گیاهی دیگری وجود داشت که شمارش نکردیم. معادلات ریاضی وجود دارد که به شما کمک میکند تخمین بزنید در هر درخت چه میزان کربن وجود دارد. با انجام این کار میزان کربن بالای سطح بهدست میآید. اما قسمت دشوار کار تعیین کربن زیر سطح و کندن چالهها بود.
در ابتدا ما فکر میکردیم که خاک جنگل بسیار کمعمق باشد. ما فکر میکردیم که اگر به عمق یک متری برسیم بسیار خوششانس خواهیم بود، چون این جنگل در بالای کوه بود و خاک کوه اکثرا کمعمق است. من شروع به کندن یک گودال مربعی شکل به عمق یک متر کردم. وقتی به عمق یک متری رسیدم با خودک گفتم: «اوه، هنوز به ته خاک نرسیدهام». اما شما نمیتوانید بیش از آن به کندن چاله ادامه دهید چون ورودی آن بسیار باریک میشود. بنابراین مجبور شدم گودال را عریضتر کنم و سپس به عمیق کردن آن پرداختم.
در این حین یک نفر فریاد زد: «سایمون کجاست!؟» در واقع گودال از من بزرگتر شده بود و آن شخص مرا نمیدید. همهی افراد تیم حیرتزده بودند چون گودال رفتهرفته بزرگتر و عمیقتر میشد؛ اما به عمق نهایی خاک نمیرسیدیم. برای ما که گودال را میکندیم، کار بسیار طاقتفرسایی بود؛ اما بهنوعی هیجان هم داشت. عمق زیاد خاک همهی ما را شوکه کرده بود. این موضوع به این معنی است که جنگل عمر بسیار بسیار زیادی دارد؛ چون تشکیل خاک یک فرآیند آهسته و زمانبر است.
ماتیمله: شما در بالای کوه در میان نوعی پوشش درختی راه میروید. درختان بومی آفریقا با نام براکیستگیا (Brachystegia) در آن جا زیاد است. اما نکتهی جالب این است که این درخت ریشهی عمیقی دارد. این درختان برای این که به پایداری برسند ریشههای خود را به عمق زیاد خاک میفرستند. در واقع یک منطقه باید دارای خاک بسیار عمیقی باشد تا بتواند بستر مناسبی برای رشد کامل این نوع درخت باشد. این درختان از گونهی جنگلی نیستند.
برویین: شما در جنگل ریشههای ضخیم درختان را میبینید که روی زمین جنگل در هم دیگر تنیده شدهاند، همین طور حجم زیادی از برگهای درختان که روی زمین افتاده است. اما از طرفی دیگر در بالای کوه لیکو مناطقی مسطح گرانیتی وجود داشت که لایهی نازکی از چمن یا گلسنگ آنجا را پوشانیده بود. این نواحی مسطح بسیار زیبا بودند و اگر شما اهل پیکنیک کردن در طبیعت باشید عاشق آنجا میشدید. میتوانید آنجا در سکوت بنشینید و به منظرهی فوقالعادهی دشتها و جنگلهای پایین کوه نگاه کنید. مسلما در آن بالا آب تازه هم وجود دارد. تا زمانی که غذا داشته باشید در بالای کوه لیکو میتوانید مدت زمان زیادی زندگی کنید، چون آب و هیزم بهاندازهی کافی وجود دارد. در جنگل لیکو شاخههای شکسته و خشک زیادی وجود دارد که بسیار سریع آتش میگیرند.
سفالهای مرموز
یکی از اولین مواردی که در بالای کوه لیکو کشف شد سفالهای مرموزی بود که در آن جا وجود داشت. وقتی تیم اکتشافی به محل تعیین شده رسیدند از افراد محلی در مورد جنگل لیکو سوال پرسیدند. آیا قبل از این کسی به بالای کوه رفته بود؟ برخی از اعضای گروه حدس میزدند نیروهای آلمانی که برای استعمار منطقه به آن جا سفر کرده بودند، از کوه لیکو بالا رفته باشند. برخی دیگر بر این باور بودند که افراد محلی از ترس نیروهای آلمانی مجبور به بالا رفتن از کوه شده بودند. در نهایت بهدلیل وجود اطلاعات متناقض همراه با برخی افسانههای محلی نمیتوان با قاطعیت گفت چه کسانی در چه زمانی به کوه لیکو صعود کرده بودند.
ماتیمله: ما با افراد محلی صحبت کردیم اما اغلب آنها چیز زیادی در مورد منطقه نمیدانستند. آنها در پاسخ به پرسشهای ما دائما میگفتند: «هیچ کسی تا به حال آنجا نبوده». اما من این فرصت را داشتم تا با یکی از افراد سالخوردهی بومی صحبت کنم. آنجا بود که برای اولین بار در مورد حضور نیروهای آلمانی در این منطقه در طول جنگ جهانی اول شنیدم. افراد محلی سالخورده میگویند تا جایی که حافظهی آنها یاری میکند تنها کسانی که بالای کوه لیکو رفته بودند، آلمانیها بودهاند.
برویین: یکی از داستانهایی که افراد بومی منطقه میگویند این است که افراد محلی در طول جنگ جهانی اول از کوه بالا رفته بودند؛ اما نیروهای آلمانی طناب آنها را که برای رفت و آمد استفاده میکردند به پایین کشیده یا میبُریدند. بنابراین افراد محلی که از ترس آلمانیها به بالای کوه پناه برده بودند در آن جا میمیرند. البته این داستان درمورد اتفاقات ۱۰۰ سال پیش است و ممکن است درست نباشد. آن بالا حجم انبوهی از شاخههای شکسته و برگهای پوسیده وجود دارد. این اجساد مسلما تا کنون تبدیل به خاک شدهاند یا تکههایی از بدن آنها توسط پرندگان خورده شده است یا چیزهایی از این قبیل. بنابراین هیچ نشانهای از افرادی که قبلا بالای کوه رفته بودند وجود ندارد؛ مگر سه کاسهی سفالی که در محل چشمهی آب پیدا شده است.
تیمبرلیک: نظریهی من برای توجیه وجود سفال در محل چشمه این است که کسی یا کسانی برای دعا کردن به آن جا رفته بودهاند، شاید نوعی مراسم مذهبی برای طلب بارش باران یا موردی شبیه به این. اگر شما در این نواحی یک سال کمبارش داشته باشید برای تامین غذا به مشکل جدی برمیخورید. بنابراین دعا کردن برای بارش باران میتواند یک امر معمول در این منطقه باشد و چه جایی بهتر از کوه که به آسمان نزدیک است.
بیلیس میگوید:
روستاها و قبایلی که من با آنها صحبت کردم همگی گفتند تاکنون کسی از جوامع خود یا دیگر جوامع را سراغ ندارند که به بالای کوه لیکو رفته باشد. اما آنها در مورد یک قبیلهی کوچک حرف میزدند که در بالای کوه زندگی میکرد. وقتی افراد دیگر به پایین کوه میرفتند افراد قبیلهی ساکن در بالای لیکو از بالا کوه سنگ یا مار به پایین پرتاب میکردند. افراد بومی در مورد نیروهای ارتش پرتغال هم حرف میزنند که در دوران استعمارگری پرتغال و اسپانیا سعی داشتند از کوه لیکو بالا بروند؛ اما در نیمهی راه افراد قبیله طنابهای آنها را پاره میکنند و در نتیجه افراد ارتش پرتغال به پایین سقوط کرده و میمیرند.
این داستانها منحصر به لیکو نیست. افراد بومی که در پایهی کوه مولانجه زندگی میکنند نیز حرفهای مشابهی در مورد قبیلهی آباتوا میزنند، قبیلهای مرموز که در بالای کوه زندگی میکردند و با قبیلههای دیگر معاشرت نداشتند.
آسیبدیدگیها و خطرات
در سفرهای اکتشافی همواره خطر جراحت وجود دارد، سفر به لیکو نیز از این قاعده مستثنی نبود.
واندهون: موضوع این است که شما در یک منطقهی حارهای هستید، دما بسیار بالاست و همینطور رطوبت و شما باید در جنگل بین درختان یا علفهای خاردار و بُرنده پیادهروی کنید. بعد از یک روز تمام لباسهای شما در اثر عرق کردن شدید و چسبیدن گِل و چمن به آن کثیف میشود. در واقع این جا اصلا محیطزیست تمیزی نیست. باید در چادرها بخوابید. بنابراین رسیدگی به بهداشت فردی در این جا اهمیت زیادی دارد. در این جا ممکن است دچار بریدگی و یا سایر جراحات شوید و در این صورت باید زخم را دائما بشویید و ببندید؛ چرا که در در چنین محیطی یک زخم ساده در کمتر از ۲۴ ساعت عفونی میشود و ممکن است کل بدن شما را عفونت فرا بگیرد.
آزبورن: یک مورد جدی برای ما پیش آمد وقتی که جاناتان تیمبرلیک، یکی از همکاران گیاهشناس من دچار عفونت در زخم پای خود شد. ما مجبور شدیم او را سریعا به پایین کوه برگردانیم.
تیمبرلیک: یک روز قبل از شروع عفونت من در حال پیادهروی در اطراف کمپ بودم که پایم به یک تکه علف برخورد کرد و یک زخم عمیق و دردناک ایجاد شد. من دائما زخم پایم را میشستم و تمیز میکردم؛ اما ظاهرا بهاندازهی کافی این کار را انجام ندادم. تا بعد از ظهر آن روز زخم پایم تا حدی عفونی شده بود. در اواسط روز بعد فهمیدم که زخم پایم شدیدا عفونی شده و دمای بدنم بالا رفته بود و احساس سرگیجه داشتم. تصمیم این شد که به کمپ بازگردم و بعد از آن از کوه پایین بروم.
لاینز: تیمبرلیک نمیتوانست هنگام پایین آمدن از کوه از پایش استفاده کند؛ بنابراین مجبور شدیم او را با طناب ببندیم. مایک برویین در پایین رفتن او را همراهی کرد تا مطمئن شویم که مشکلی برای او پیش نمیآید. سپس باید او را از میان جنگل به کمپ میبردیم، این کار سختتری بود چون تیمبرلیک دیگر نمیتوانست روی پای خود بیاستد و به این سو و آن سو تلوتلو میخورد و ممکن بود پای خود را در همان نقطهای که قبلا بریده بود دوباره زخم کند. الآن که فکر میکنم تصمیم ما برای بردن او به کمپ اصلی بسیار عاقلانه بود چون اگر این کار را نمیکردیم مشخص نبود چه اتفاقی برای او میافتاد.
مقالههای مرتبط:
واندهون: من به او آنتیبیوتیک دادم و مرتبا زخم او را میشستم و ۲۴ ساعت او را تحت نظر قرار دادم تا ببینم که آیا باید او را به بیمارستان منتقل کنیم یا نه. اگر میخواستیم او را به بیمارستان ببریم باید بسیار زود تصمیم میگرفتیم چون تا نزدیکترین بیمارستان از جایی که ما اسکان داشتیم چهار ساعت رانندگی لازم بود. اما خوشبختانه او به مداوای من بهخوبی پاسخ داد. زمانی که او را از کوه پایین آوردیم در حال هذیانگویی بود و دمای بدن به بیش از ۴۰ درجه سلسیوس رسیده بود. اما نکتهی مثبت این بود که ما سریع دست به کار شدیم و بدن او قبل از گسترش عفونت آنتیبیوتیکها را دریافت کرد.
تیمبرلیک: من توسط دکتر کمپ درمان شدم، او خیلی نگران وضعیت من بود. بههمین دلیل برای جلوگیری از انتشار عفونت آنتیبیوتیک به من داد. من به خوبی به درمان پاسخ دادم. اما در واقع در مابقی سفر در کمپ اصلی ماندم و همیشه مجبور بودم پای خودم را بالا نگه دارم که کار خیلی خیلی طاقتفرسایی بود. به هر حال در نهایت تاسف سفر من هم این گونه پیش رفت.
ترک کردن لیکو
در انتهای سفر اکتشافی و بعد از دو هفته گشتن بین سه کمپ اصلی، حالا اعضای تیم باید وسایل خود را جمع میکردند و به خانه برمیگشتند.
کانگدان: من از پشیمانیهایم آگاهم. من به مناطق مختلفی در آفریقا سفر کردهام و میدانم که دیگر هیچوقت به آن مکانهای زیبا سفر نخواهم کرد. کارهای زیادی بود که در طول سفرهایم میتوانستم انجام دهم اما انجام ندادم. اگر زمان به عقب برمیگشت و من انرژی و چابکی دوران جوانیام را داشتم در کنار دانشی که هم اکنون دارم چه کارها که میتوانستم انجام دهم. اما داستان زندگی انسان همین است. همهی ما همیشه آن را احساس میکنیم و به این موضوع فکر میکنیم.
بیلیس: من به جز صخرهنوردها آخرین فردی بودم که در بالای کوه بودم و در شب آخر برای آخرین بار در آن جا آتش روشن کردم. آشپز کمپ، مت کوپر، هم به بالای کوه لیکو آمده بود؛ چون اساسا از ابتدای سفر در کمپ اصلی بین دو کوه مشغول پختوپز بود. شما وقتی چنین مسافتی را طی میکنید و به این نقطهی دنیا میرسید حداقل یک شب باید در بالای کوه بمانید. درست یک شب قبل از شب آخر من او را با خود با طناب به بالای کوه بردم. آن بالا فقط من و مت بودیم. در انتهای روز مت کوپر پایین رفت تا به کارهایش برسد و من بهتنهایی در جنگل پیادهروی کردم و تلهها و دوربینهای تلهای را جمعآوری کردم. لحظهی احساسی برای من بود چون برای آخرین لحظات بالای کوه بودم و با وسایل علمی خودم کار میکردم. من همه چیز را با خودم به پایین میبردم. در کنار لبهی کوه جولز لاینز را دیدم که بالای سر طنابها ایستاده بود. ما همدیگر را در آغوش کشیدیم و چند دقیقه به منظرهی زیر پای خود نگاه کردیم و بعد از آن من گفتم: «بسیار خب، تو را آن پایین میبینم» و به راه افتادم.
اهمیت کاوش در کوه لیکو
سفر اکتشافی کوه لیکو برای تکتک اعضای تیم معنی و اهمیت متفاوتی داشت، هم از لحاظ شخصی و هم از لحاظ علمی. پردازش یافتههای بهدست آنده از این جنگل دستنخورده میتواند ماهها طول بکشد.
دا کانسیاچو: من اولین زن موزامبیکی بودم که از این کوه بالا رفتم. این کار برای دیگر زنان موزامبیکی خوب خواهد بود تا شاید آنها هم در کنار مردان به کارهای علمی مشغول شوند.
ویلکاک: در لیکو، شما تقریبا مطمئن هستید که اگر تغییری در پوشش گیاهی ایجاد شده باشد، کاملا در اثر شرایط آبوهوا بوده است. بنابراین پی بردن به این که جنگل لیکو در گذشته به تغییرات آبوهوایی چگونه پاسخ داده است میتواند به ما در پیشبینی نحوهی پاسخگویی جنگلها به تغییرات آتی آب و هوایی کمک کند. جنگل لیکو نوع بسیار نادری از جنگل است که در آن فاکتور مخرب زندگی انسانی تاثیر نداشته است.
مقالههای مرتبط:
داکانسیاچو: این سفر اعتمادبهنفس مرا بالا برد، هم اعتمادبهنفس هم شجاعت مرا.
لاینز: من تا حالا چنین کاری انجام نداده بودم و بهاحتمال زیاد در آینده هم چنین کاری انجام نخواهم داد.
آزبورن: خوشبختانه ما این جا را به حال خود رها میکنیم و تنها از راه دور آن را زیر نظر خواهیم گرفت تا بفهمیم که آن بالا چه اتفاقی میافتد. باید ببینیم که در یک محیط دستنخورده اوضاع چطور پیش میرود.
ماتیمله: رفتهرفته دانش و آگاهی ما درمورد جریان اتفاقات این منطقه بیشتر و گستردهتر میشود. ما میتوانیم اطلاعات را ثبت و مستندسازی کنیم و برای مقامات محلی مشاورهی خوبی در مورد حفاظت از منطقه بدهیم. این اطلاعات نهتنها میتواند به جهتگیری مناسب دولت نسبت به موضوع حفظ سطح کیفیت زندگی موزامبیکیهای منطقه کمک کند؛ بلکه این اطمینان حاصل خواهد شد که زندگی گیاهی و جانوری منطقه بههمین شکلی که هست باقی بماند و بخشی از آیندهی آن باشد.
ویلکاک: رفتن به مکانی مانند لیکو برای من یک مزیت و افتخار بود. خیلیها در طول عمرشان فرصت سفر به چنین جاهایی را پیدا نمیکنند. در واقع تعداد افرادی که روی ماه قدم گذاشتهاند و تعداد افرادی که در جنگل بالای کوه لیکو قدم زدهاند تقریبا یکی است.
بیلیس در انتها میگوید:
نگاهی به اتفاقی که در اندونزی، مالزی، کنگو و حتی غرب آفریقا در حال روی دادن است، بیاندازید؛ جایی که جنگلهایی بارانی وسیع در مناطقی با ارتفاع متوسط قرار گرفتهاند. همهی این جنگلها قربانی منافع اقتصادی انسان شدهاند و به دلایل مختلفی از جمله تولید روغن پالم از بین میروند. این کار شاید در حال حاضر بزرگترین جنایت زیستمحیطی انسان باشد.
نابود کردن جنگلهای بارانی باقیمانده در سطح زمین آن هم در حالی که آنها هوای تنفسی ما را تصفیه میکنند و اتمسفر کره زمین را به تعادل میرسانند کار بسیار احمقانهای است. چیزی که در مالزی، آمازون و کنگو اتفاق میافتد بهصورت مستقیم در هوایی که توسط مردم در شهرهای نیویورک و لندن و ولز استنشاق میشود تاثیر میگذارد. از بین بردن جنگلهای حارهای در این وسعت و با این سرعت بسیار کوتاهبینانه است و عواقب آن در آینده گریبانگیر ما خواهد شد.
.: Weblog Themes By Pichak :.